به زمین جدید خوش آمدید!

اوج داستان از جایی شروع می شود که در می یابی آنچه در سرت همیشه مشغول گفتگوست،

خودت نیستی و آنچه از صبح که بیدار می شوی تا شب که به خواب می روی تو را به خود مشغول می کند

در واقع افکار تو نیست بلکه تنها ذهن گفتگوگر توست که لحظه ای حتی راحتت نمی گذارد که به خودت نگاهی بیاندازی و ببینی اصلا مایل هستی به تمام آنچه او در سرت می گوید فکر کنی یا نه!

نمی دانم برای شروع توانستم منظور اصلی را برسانم یا نه!

اما اگر بخواهم ساده و مختصرتر بگویم؛

اوج داستان از جایی شروع می شود که در می یابی تو چیزی فراتر از ذهن سخنگوی خود هستی.

هر چه که ذهن تو به تو دیکته می کند الزاما افکار تو نیست.

زمانی که دریابی تو و قدرت افکار تو فراتر از ذهنت می تواند عمل کند، ابتدا دچار سرگشتگی می شوی و…

انگار چیزی را گم کرده ای.

این حس ایجاد می شود که تا بحال و طی این سالها که از عمرت گذشته است گویی نشانی را اشتباه آمده ای و حالا تنها توقفی کوتاه و نگاهی به مسیری که آمده ای می تواند کمکت کند ادامه راه را پیدا کنی!

ذهن تو بسته به شرایطی که رشد کرده ای و فرهنگ و محیطی که در آن بالیده ای،

در هر لحظه و موقعیت عکس العمل خاصی را به تو دیکته می کرده است که…

الزاما تمام آن عکس العمل ها هم صحیح نبوده است و تمامی انتخاب های تو در طول زندگی ات، تو را به جایی رسانده است که حالا به خودت می آیی و می بینی مسیر را گویی اشتباه آمده ای!

زمین جدید!

چندی است که در فضای مجازی یا برخی از کتاب هایی که مطالعه می کنم به اصطلاح “زمین جدید” برخورده ام

و از آنجایی که کلیت این اصطلاح برایم جذاب بود، به بررسی و مطالعه بیشتر در باب آن پرداختم و آنچه به عنوان نتیجه به آن رسیدم…

مرا بر آن داشت که این مطلب را با شما به اشتراک بگذارم و حس کنم کارم جایی ایراد داشته است و از یک جایی به بعد خودم و افکارم را کنار گذاشته ام

و گمان کرده ام آنچه ذهنم در گوشم نجوا می کند برای یک زندگی خردمندانه در جهان کافی است…

البته که نبود، کافی نبود و نیست… ذهن تان شما را به بیراهه می کشاند!

زمین جدید، سیاره ای دیگر نیست بلکه بهشتی است برای آنها که به این آگاهی رسیده اند…

که مهربانانه ذهن شان را پذیرا باشند اما با چشم دل ببینند و با گوش دل بشنوند و با قلب شان فکر کنند.

در زمین جدید تجلی ذکر «… و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» را هر لحظه و در هر آیتی از خداوند می بینی و زندگی اش می کنی؛

و شما فرستاده نشده اید جز برای مهربانی با جهانیان!

مگر زیباتر از این هم می شود به کسی سفارش کرد.

 

دوست همروزگارم…

حالا که زمین و زمان نو می شود و طبیعت که بارزترین نشانه و آیت خداوند است لباس نو بر تن می کند،

تصمیم بگیریم همگی با هم لحظه ای دست از گوش دادن به پچ پچه های ذهن مان برداریم و تنها در سکوت به این فکر کنیم که

از کجا آمده ام؟ آمدنم …

در سال جدید و در زمین جدید به شما درود می فرستم…

حالا که اقبال بودن در زمین جدید را یافته ایم تلاش کنیم در این برهه که قدم روی آن می گذاریم،

زمین را به جای بهتری برای بودن تبدیل کنیم… شاید این همان رسالت راستین مان باشد

برای زندگی بر روی زمین… تنها جایی که امکان نفس کشیدن و بالیدن داریم… در کهکشان بی انتها!

 

نگارنده؛ بزرگمهر کیانی