زمستان است…!

خیلی قبل ترها -نوجوان که بودم و تازه فکر کردن را یاد گرفته بودم- فکر می کردم من مرکز جهان هستم…

و تمامی اتفاقات و پیشامدها حول محور من و دنیای درونی ام می چرخد

و اصلا هدف از خلقت جهان و آفرینش این بوده است که من به دنیا بیایم و با این همه استعداد و نظراتی که درباره همه چیز دارم،

کشف شوم و به دنیا معرفی شوم و بشوم آن چیز که استحقاقش را دارم و … خلاصه آمده ام که قدر ببینم و بر صدر نشینم!

 

کمی که گذشت … 

مطالعه ام بیشتر شد و کتاب خواندم و جهان را بیشتر دیدم و…

اشکها و لبخندها از سرم گذشت یادگرفتم که مرکز جهان نبوده و نیستم و اصلا قرار نیست کسی مرکز جهان باشد،

بلکه هر انسان برای خود دنیایی درونی دارد و خیلی که هنر کند می تواند بشود مرکز دنیای خودش

و تبدیل بشود به قهرمان داستان زندگی خودش و البته…

دیدم و فهمیدم که جهان خیلی بزرگتر و پهناورتر از چیزی است که در آن روزگار فکرش را می کردم.

بیشتر که گذشت آموختم بسیار سفر باید تا پخته شود خامی!

و البته که سفر فقط آن نیست که از شهری به شهر دیگر بروی بلکه دورترین و بزرگترین سفر آن است که…

درون خودت را بیابی و کنکاش کنی و در این سفر درونی تبدیل به چیزی شوی که قبلا نبوده ای…

و این همان سفر است که تو را به کیمیاگر بدل می کند و خاک در دستانت زر و سیم می شود

و در خشت خام می بینی آنچه دیگران در آینه می بینند!

 

تمام اینها را گفتم …

که اگر در روزهای سرد زمستان، بازار هم سرد بود و از انتظار و بیکاری خسته شدی و پشت میزت نشستی و نمی دانستی چه باید بکنی،

به این فکر کنی که آیا خودت را می شناسی؟

آیا سفرت را آغاز کرده ای یا منتظر نجات دهنده نشسته ای همچنان؟

سفری که یا خودت باید بروی یا روزگار مجبورت می کند که بروی و با خودت آشنا شوی…

سفری که بیرحمانه نشانت می دهد آن چیزی که می توانستی باشی و آزارت می دهد تفاوت آن با چیزی که هم اکنون هستی!

 

مخاطب امروز من تو هستی دوست مشاورم…

تویی که شاید نومیدانه روزگار می گذرانی

و در این بازار سرد و روزهای نه چندان سرد پائیز 1402 در دفتر املاکی شاید گوشه ی یکی از مناطق همین تهران بزرگ یا شهرهای دیگر

به این فکر می کنی که بازار کی راه میفته و اوضاع کی بهتر میشه و وضع من کی خوب میشه و هزار آرزوی دیگه…

باید بهت بگم جواب تمام سوالهات پیش خودته…

اوضاع زمانی روبراه میشه که خودت بخوای و عزم سفر کنی تا خود واقعی تو بشناسی…

و هر نفسی که می کشی و هر کلمه ای که به زبون میاری با یک آگاهی و شناخت بیشتری باشه،

آگاهی ای که سرمنشا اون خودت هستی و توانمندی هات… برات بهترین ها رو آرزو می کنم!

 

نگارنده؛ بزرگمهر کیانی