بازار سردرگم

 

در این روزهای سردرگمی بازار، احساس مسئولیت کلافه ام کرده.

فروشنده زنگ می زنه و می پرسه به نظرت بفروشم بهتره یا نگه دارم بالاتر میره؟

می ترسم بگم بفروش بعد بره بالا.

بگم نگه دار بعد بیاد پایین.

خریدار تماس می گیره میپرسه الان بخرم بهتره یا صبر کنم بازار آروم تر بشه؟

می ترسم بهش بگم بخر بعد بیاد پایین، بگم صبر کن میاد پایین، بعد بره بالا.

واقعا نمی دونم چی درسته و چی غلط!

درسته من مشاور هستم و باید تحلیل و پیش بینی داشته باشم

و بتونم براساس شرایط موجود پلن و پیشنهاد خودم رو برای مشتریام داشته باشم

اما بعضی مواقع بازار واقعا مثل یک کلاف سردرگم میشه و من که هیچ، خود دست اندرکاران بازار و اقتصاد کلان هم نمی دونن قراره چی بشه و شرایط و وضع موجود تا کی قراره ادامه پیدا کنه.

چیزی که اوضاع رو بدتر میکنه

هجوم اون دسته از خریدارانه که فقط چیزهایی مثل اینکه قیمت ها در عرض یک هفته یا یکماه شامل 20 تا 30 درصد افزایش شدن به گوششون خورده

و همه هجوم آوردن برای خریدن چیزی تا توی این وانفسا پولشون بیکار نمونه و تبدیلش کنن به ملک تا از قافله عقب نمونن.

غافل از اینکه همین هجوم آوردن و حجم تقاضای ناگهانی باعث داغ شدن بازار و افزایش مضاعف قیمت ها خواهد شد.

وقتی که اوضاع به وضعیت مذکور میرسه،

یعنی قیمت ها شروع به بالا رفتن می کنن و خریدارها هجوم میارن،

بالا رفتن قیمت ها هم شدت پیدا می کنه و فروشنده ها کُپ می کنن.

به این معنی که فروشنده ی معصوم و بی گناه که سه سال دوران رکود و بدون مشتری بودن رو از سر گذرونده و فایل امتیازش رو به چندین بنگاه سپرده بود،

بدون اینکه حتی یک جواب بگیره،

حالا در عرض 10 روز از چندین و چند مشاور املاک پویا و فعال تماس های مکرر داشته جهت درخواست خرید امتیازش.

خب چه اتفاقی می افته؟

شک می کنه که چی شده که بعد از سه سال که کسی سراغی از من نمی گرفت

الان واسه خریدن امتیازم مشاورین املاک با هم رقابت می کنن

و هر روز هم قیمت های پیشنهادی بالاتر میره؟

پس حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست.

بنابراین فروشنده ها هم نازشان زیاد میشه و در جواب تماس مشاورین املاک پاسخ هایی می دهند از این قبیل؛

  • فروختم ! (الکی)
  • مزایده بذارید به بالاترین قیمت می فروشم
  • استخاره کردم بد اومده، نمی فروشم
  • بگو قیمت ها رفته بالاتر (هر بار همین را میگه)
  • فعلا پشیمون شدم نمی فروشم… به 3 میلیارد رسید بهم زنگ بزن!
و در این آشفته بازار،

مشاور بخت برگشته می ماند که چه کند و چه نسخه ای بپیچد برای قشری از جامعه که همیشه چند قدم عقب هستند،

از کسانی که همیشه قدم های اساسی را برمیدارند و سودهای کلان را می برند،

سودهایی هنگفت که فقط آوازه اش به گوش بقیه رسیده است

و براساس همان شنیده هاست که بقیه پا جا پای آنها می گذارند به امید همان سودهای کلان.

که قطعا هر چه رهروان عقب تر باشند سودها نیز کمتر و کمتر می شوند،

تا جایی که دیگر سودی نمی ماند و تنها داستانی باقی می ماند از کسانی که روزگاری قدم در راهی گذاشتند

و نتایجی گرفتند که علمی نبود اما عملی بود.

نتایج علمی همیشه باید یکسان باشند اما این نتایج یکسان نبودند و تنها برای آنها که اول صف هستند جواب می دهند.

آخر صفی ها دورترین چیزی که می بینند، پشت سر نفر جلویی است.

 

نگارنده؛ بزرگمهر کیانی